روزمرگی ها گاهی می آیند
خودشان را به پنجره عادت می چسبانند
گاهی باید رفت…
نزدیک پنجره
.
.
.
و گاهی باید پرید
گاهی باید عادت ها را باور کنیم
پنجره ها پر از فرصت پریدن اند.
فرم در حال بارگذاری ...
|
روزمرگی ها گاهی می آیند خودشان را به پنجره عادت می چسبانند گاهی باید رفت… نزدیک پنجره . . . و گاهی باید پرید گاهی باید عادت ها را باور کنیم پنجره ها پر از فرصت پریدن اند.
نظر از: سیــده الهام عزتی [عضو]زیبا بــود
خندیدن یک نیایش است اگر بتوانی بخندی، آموخته ای که چگونه نیایش کنی هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد،هر بافت وجودت از شادی بلرزد، به آرامشی عظیم دست می یابی!
شنیده ام که هر سلام آغاز یک خداحافظی است اما من می خواهم سلامم را با تو به ابدیت پیوند بزنم تا حضور سبز ترا در تمام لحظات پر هراس زندگی حس کنم میخواهم آن قدر حضورت را در ذهنم تجلی کنم که نبودنت مانند بودنت باشد و هرگز بی تو بودن را تجربه نکنم…..
حرمت چشم ترم آهسته آهسته شکست نظر از: آرامـــ [عضو]
خدا دلم گرفته و احساس غربت میکنم… دلم گرفته از تمام آدم هایی که هستند ولی نیستند از آنان که باید باشند و نیستند دلم گرفته از تمام لحظاتی که باید برای رضای دیگران خندید - گریه کرد- پوشید و زندگی کرد دلم گرفته از تمام آدمایی که مرا به خاطر خودم نخواستند؛ خواستند چون نیاز داشتند دلم گرفته از آدم ها از موجوداتی که خودشان نیستند و هر بار و هر جا و مکانی رنگی خاص به خود می گیرند عجیب در بین این جماعت احساس غریبی میکنم خدایا… آخی عزیزم
?نیمه شبی چند دوست به قایقسواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید!
از همان زمان که “نامه” های بلند بالا شد “پیامک” و یک فصل “انتظار” نکشیدیم تا میوه ی “نوبرانه” مان برسد!
|
آخرین نظرات